شاید یک روز درختی رو پیدا کنم که دورش حصار کشیدن
واز میوه ی ممنوعش سهمی برای خودم بردارمو
از این دنیا که بهشته واسه اندک آدم های فرومایه با جیب های پر از سرمایه
،رهسپار جهنمی بشم که آتیشش به مساوات و با عدالت تمام
بین مردمانش تقسیم شده...
با وحود سوختن دلم گرم باشه که سقف خونه ی هیچکس
از سفالینه های قیمتی یا الماس نیست و فقط تو هستی
که از دوردستی که از من به خودم نزدیک تره ،
آهسته و زیرچشمی مارو نگاه میکنی...
دنیایی که میسوزونه ولی امید هست...
میترسونه ولی امید هست...
روزی هزار بار جونتو میگیره ولی بازم امید هست...
مهسان...
:: موضوعات مرتبط:
ادبی ,
,
|
امتیاز مطلب : 327
|
تعداد امتیازدهندگان : 105
|
مجموع امتیاز : 105